حدیثحدیث، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

دنیای کوچک من

وقتی حدیث مریض شد

حدیث چند روزه که مریض شده . روز پنجشنبه وقتی دیدیم تبش داره بالا میره بردیمش درمانگاه توی راه از اونجا که احتمال میدادم بهش آمپول میزنند باهاش صحبت کردم بهش نگفتم آمپول درد نداره چون وقتی میزد میفهمید دروغ گفتم و دیگه بهم اعتماد نمیکرد . پس بهش گفتم مامان جون الان که میریم پیش دکتر به دکتر سلام کن چون دکتر تو رو دوست داره و میخواد زودتر خوب بشی هر سوالی ازت کرد جوابش رو بده اگرم بهت آمپول زد اصلا نترس چون آمپول یه کوچولو درد داره. حدیثم بعد از معاینه پزشک و گرفتن داروهاش مقابل چشمای متعجب بهیار رفت رو تخت دراز کشید تازه بعداز زدن آمپول میخواست گریه کنه که که با یه ببخشید آقای بهیار و یه کم دلداری من تموم کرد بعدشم به سفار...
23 مهر 1391

حدیث به مهد کودک میره

از اول مهر به مهد میره عاشقه محیط اونجاست.صبح ها وقتی میخوام بیدارش کنم تا بهش میگم خانومیه مهد کودک چشاشو وا میکنه و میخنده . پنجشنبه ها و جمعه ها که تعطیله مخ منو با این جمله میخوره(مامان کی صب میشه برم مهدی کودک) ...
12 مهر 1391
1